loading...

بهترین مشاور

ازدواج-آوارگی-بلتکلیفی سلام دختری 30ساله و شهرستانی هستم.شیراز منزل برادرم زندگی میکنم. از اول دبیرستان تا پایان ارشد خوابگاه زندگی کردم.دوساله منزل برادرم هستم و سرکار میرم. خانواده با خوابگاه رفتن

tina بازدید : 36 دوشنبه 09 مهر 1397 نظرات (0)

ازدواج-آوارگی-بلتکلیفی

سلام
دختری 30ساله و شهرستانی هستم.شیراز منزل برادرم زندگی میکنم. از اول دبیرستان تا پایان ارشد خوابگاه زندگی کردم.دوساله منزل برادرم هستم و سرکار میرم. خانواده با خوابگاه رفتن دوباره ام مخالفت شدید میکنن.شرایط روحیم روز به روز بدتر هست.
با همکار سال قبلم دوست بودم.متاهل بود.(چون نمی تونستم راضیش کنم که بهم دست نزنه،بهش گفتم یک ماه محرم میشم.به شرط اینکه دخولی درکار نباشه.بهش گفتم مهریه رو چقدر بزنیم.گفت یک سبد گل و یک سکه.)بهم نزدیک شد و هر دو به خطا رفتیم. چندین بار.باکره هستم. وچندین بار رابطه بخاطر ترس از این موضوع ،بعد از معاشقه و .. از رابطه راضی نبودم. بدتر ناراحت میشدم(ولی اون آقا بی نهایت لذت میبرد.چند روز پیش که یک ماه تمام شد بهش گفتم مهریه ام رو لازم دارم. و نصفش رو میبخشم.چون به قولت وفا کردی و دخولی نداشتی. ولی گفت همه اش شوخی بوده)
اخلاق و رفتار خیلی خوبی داره.ولی هیچ وقت برام کادو نگرفت.دو تا دفتر حسابداری براش نوشتم.و 200تومن ازش گرفتم که بیشتر خرج کادوی تولدش و کرایه تاکسی شد.
آدم مادی گرایی نیستم. و این مدت دوستی باهاش بخاطر پول نبود.بخاطر آرامش پیدا کردنم بود.(چند سال پیش دوچار خوددارضایی شده بودم.میدونستم گناه خودارضایی بیشتر از زنا هست.نمی خواستم دوباره تکرار بشه)
بخاطر بد عهدی کردنش با هم قهر کردیم.
بارها بهش گفتم تو بدترین مخلوق روی زمین هستی.چون به خانمت خیانت میکنی و نمیدونم با چند نفر دیگه هستی.
هر دفعه بعد از رابطه هزاربار سرزنشش کردم.ولی نمیدونم چی میشد که دوباره کنارهم بودیم.

چندین بار در فضای مجازی دوست پسر داشتم. همه رابطه می خواستن. ترس از بی آبرویی و بکارت داشتم و هرگز کسی ملاقات نکردم. به همکارم بینهایت اعتماد داشتم. آخرش بهم فهموند که نباید به هیچ کسی اعتماد کنم. و مهریه را گفت شوخی بوده.
فکر میکنم هیچ ارزشی ندارم و یکی از علت هاش هم خودم بودم.
نمیدونم کی ازدواج میکنم. از این وضعیت خسته شدم. آوارگی.بلاتکلیفی.وضعیت اقتصادی مملکت. حقوق های کم. یک سال و نیم کار کردم تا وسیله برای راحتی رفت و آمد بخرم،تغییرات قیمت ها.
هیچ امید و انگیزه ای برا ادامه زندگی ندارم.
ازدواج.تشکیل خانواده.وضعیت کاری بهتر.موقعیت اجتماعی.آرامش در زندگی.سکونت. سلامتی.تفریح و سرگرمی.شادی ونشاط. برآورده شدن نیاز جنسی و عاطفی و …. از هیچی هیچ خبری نیس. هیچ امیدی نیس. برای چی زنده ام و چرا نفس میکشم؟؟؟
از کجا آماده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

می ترسم خودم رو فانی تر از این مدت کنم. از آینده ای که برا خودم ممکنه رقم بزنم می ترسم.
هیچ اعتمادی به خودم ندارم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3144
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 115
  • آی پی دیروز : 97
  • بازدید امروز : 195
  • باردید دیروز : 111
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 306
  • بازدید ماه : 306
  • بازدید سال : 39,106
  • بازدید کلی : 235,623