loading...

بهترین مشاور

رمان #دلبرانه قسمت پنجاه و پنجم با ترس بلند شدم و دنبال هیراد سمت اتاقش رفتم، دلوین رو روی تخت گذاشت و پتوی روش رو مرتب کرد و با آرامش موهاش رو از صورتش کنار زد و بالای سرش چند بار نوازش گونه دست ک

tina بازدید : 87 پنجشنبه 02 اسفند 1397 نظرات (0)
رمان #دلبرانه
قسمت پنجاه و پنجم

با ترس بلند شدم و دنبال هیراد سمت اتاقش رفتم، دلوین رو روی تخت گذاشت و پتوی روش رو مرتب کرد و با آرامش موهاش رو از صورتش کنار زد و بالای سرش چند بار نوازش گونه دست کشید لبه ی تخت نشسته بود و پشتش به در ورودی بود. همون طور با حسرت به دلوین خیره شده بود که رادارم روشن شد که چرا این قدر نگاهش به دلوین متفاوت و عچیبه؟ با تردید پرسیدم:
-دوستش داری؟
با هول سمتم چرخید و انگشت اشاره اش رو روی بینی اش گذاشت و گفت:
-هیس، یه خواهر خوب همیشه راز دار برادرشه... باشه؟
بی توجه به حرفش با بغض گفتم:
-پس حالش خیلی بده که دلت براش می سوزه و این طوری رفتار می کنی باهاش؟
بلند شد و سمت کمدش رفت و کمی با لباسای داخل کمد ور رفت و گفت:
-حالش خوبه، فقط خسته است، دیشبم با موهای خیس رو ایووون رفته بود، حتمن سرما خورده!
با دوسه تکه لباس سمت در اتاق اومد و گفت:
-با یه پارچه نمدار تبش رو بیار پایین، تا من از داروخونه یه مقدار دارو تهیه کنم، زود میام.
سمت تخت دلوین رفتم، صورتش داغ تر بود و مدام ناله می کرد و کلماتی رو زمزمه می کرد. هیراد هم برای تعویض لباس بیرون رفت. روی تخت کنارش نشستم و دستش رو تو دستم گرفتم و آروم نوازش دادم، بیش از حد داغ بود شاید هم دست من زیادی یخ کرده بود!
-آخه تو که این قدر بد سرما می خوری، رو ایوون رفتنت چی بود ؟ تو هم بعضی وقتا کله شق میشیا! مث بزرگترا رفتار می کنی، ولی کارات بچه گانه ست، اگه ببینی وقتی از غذاهای ترلا ذوق می کنی چه شکلی میشی! مث بچه ها چشمات برق میزنه... یا وقتی از دست استادا و دانشجو ها عصبانی می شی خیلی قیافه ات با نمک میشه، من همیشه دوست داشتم چشمام هم رنگ تو باشه، چشمای من روشنه و تو ذوق میزنه ولی مال تو قشنگه... بابا که چشماش قهوه ایه. پس حتمن چشمای ما شبیه مامانه! فقط تو مامانو خوب یادته، باید وقتی خوب شدی کلی ازش برامون تعریف کنی، لابد خیلی خوشگل بوده که عمه بهاره همیشه می گفت تو شبیهش هستی...عمه بهاره هم شیش میزداا... ما سه تا که هر سه شبیه همیم، کجای تو شبیه تره آخه؟
رویا:چشم خودکاری من حالش چطوره؟
با صدای رویا اشکم رو پاک کردم و و برگشتم نگاش کردم، مانتوی صورتی جیغی با شالی آزاد و شلواری سفید پوشیده بود با اون صورت گردش شبیه عروسک شده بود! لبخندی زدم و گفتم:
-چشم خودکاری؟!
کوله پشتی اش رو روی دوشش جابه جا کرد و وارد اتاق شد. کمی اطاف اتاق رو دید زد و گفت:
-تشبیه من برای چشمای دلوین است دیگه، رنگِ خودکار آبی!
از تشبیهش خنده ام گرفت ولی از سرو وضعش که آماده ی رفتن بود دلم گرفت:
-میخواین برید؟
خم شد و صورت دلوین رو بوسید و گفت:
-شماها هم زود بیاین دیگه، آقا هیراد قول داده کاراتون رو روبه راه کنه.
با سر تایید کردم و برای بدرقه همراهش از اتاق خارج شدم، رایان هم کوله بر دوش کنار جاکفشی ایستاده بود و با گوشیش ور می رفت، با دیدنم گوشیش رو قلاف کرد و گفت:
-حالش چطوره؟
بینی ام رو بالا کشیدم و شونه ای بالا انداختم و گفتم:
-آقا هیراد رفت دارو بگیره، میگه سرما خوردگی و فشار عصبیه!
سری تکون داد و دستش رو برای خداحافظی دراز کرد و گفت:
-پس ما می ریم...ترلان خانم هم امروز مرخص میشه، به هیراد گفتم بیارتش خونه، هوای خواهرات رو داشته باش!
دستم رو داخل دستش گذاشتم. محکم فشرد و گفت:
-اگه آبجی منم به خوبی شما می بود من الان پله های ترقی رو چارتا یکی بالا رفته بودم!
از طعنه اش به رویا خنده ام گرفت، رویا هم با حرص با کوله اش به پهلوش کوبید و گفت:
-همین یالغوزی که الان هستی هم به یمن داشتن خواهری مثل منه!
رایان:عه رویا من کجام یالغوزه؟ هیکل به این رو فرمی، کلی روش کار کردم!
رویا دوباره با کوله روی شکم رایان کوبید و گفت:
-دو روز دیگه که مثل رفیقت شکم دراوردی بهت میگم هیکل کی رو فرمه؟!
واقعا هم هیکل رایان روفرم بود فقط به خاطر استخون بندی کمی توپر دیده میشد ولی در کل خوش هیکل و خوشتیپ و البته خوشگل بود!
رایان:نخیرم من شکم در نمیارم... تو مواظب باش از ریخت نیفتی! یک کیلو وزنت اضافه بشه با کامران ست میشی!
رویا:ایششش من عمرا با اون شکم گنده قابل مقایسه باشم!
سرم رو خاروندم و با خنده گفتم:
-میشه باقی بحثتون رو بذارید تو ماشیتون ادامه بدید؟ الان دلی و مادربزرگ رو بیدار می کنین

هردو باخنده ساکت شدن، رایان بازوی رویا رو گرفت و سمت بیرون خونه کشید و گفت:
-بیا بریم دختر، مامان میکشتمون!
رویا با عجله صورتم رو بوسید و با صدای بلند گفت:
-دلی... مادربزرگ... خداحافظ.

ادامه دارد...
 

موضوعات مشابه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3144
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 11
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 86
  • آی پی دیروز : 28
  • بازدید امروز : 93
  • باردید دیروز : 33
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,541
  • بازدید ماه : 1,541
  • بازدید سال : 40,341
  • بازدید کلی : 236,858