داستانک: دزد...
وقتی که اسکندر مشغول فتوحاتش بود، سربازانش یک راهزن را دستگیر کردند. راهزن را نزد اسکندر آوردند.
اسکندر از راهزن پرسید: چگونه میتوانی به این کار مشغول باشی؟
راهزن جواب داد: کار من چندان تفاوتی با کار شما ندارد، اما چون من با یک قایق کوچک و به تنهایی این کار را میکنم مرا راهزن دریایی خطاب میکنند ،
ولی شما چون ناوگان دریایی نیرومند و ارتش و سپاهی قدرتمند دارید، شما را امپراتور مینامند.
هرکسی اگر مال ناچیزی بدزدد و گرفتار شود مثل من، مجازات میشود، رسوای شهر میگردد و مردم او را دزد و حرامی مینامند.
اما اگر همان دزد، به جای مالی ناچیز، همهی داراییهای مردم شهر را بدزدد و همه شهروندان جامعه را اسیر و بردهی خود سازد ،
از دست همان مردم القاب و عناوین افتخارآمیز دریافت خواهد کرد و در نظر همگان محترم و با اقتدار شناخته خواهد شد و همگان او را نه به چشم یک دزدِ خونریز سفاک که با تاخت و تاز و زیادهخواهی ویرانی به بار آورد میبینند،
بلکه او را چونان امپراتوری جهانگشای عادل، یک رهبر قدرتمند صاحب نام و پادشاهی که نمایندهی خداست، ستایش خواهند کرد.
این داستان کوتاه اقتباسی از یک سری مطالعات است.