سلام من یه دختر۲۱ساله ام که دانشجوی مهندسیه توی تهران
ودر کنار خانواده اش زندگی می کنه
راستش مشکل اصلی من نداشتن درک متقابل در خانواده است
من از نظر اخلاقی با خانواده تفاوت دارم ،نیاز به استقلال زیاد بلند پروازم در عین حال بسیار محتاط .
خلاصه بگم برادر بزرگ‌ترم ۲۶سالشه افسردگی شدید داره وقرص مصرف می کنه مشکل اینه که چند وقته برگشته خونه از خونه پدربزرگم و توی این مدت انگار نفس من بالا نمیاد هرثانیه منو مسخره تحقیر قضاوت مقایسه و کوچک می کنه لباسم رفتارم علایقم خلاصه برای منی که آرامشم خیلی مهمه و از قضاوت بیازارم غیر قایل تحمله در حالی که من هیج کاری باهاش ندارم
‌چیزی که هست اینه که به خاطر شرایط ویژه اش هرکاری بکنه مورد حمایت خانواده است ،از طرفی پدر ومادرم از نظر اخلاقی توی رده های متوسط رو به پایین هستن .
مثلا رعایت رازداری ،آداب معاشرت و رفتاری ، دادن استقلال فردی و رشد توانمندی ها از این موارد هیج کدوم رو نه نی دونن نه انجام می دن ،ومطالعه دیگه ای که هست همیتی نداره تو چند سالت باشه چه مدرکی داشته باشه چقدر بزرگ شده باشه همیشه مثل یه بچه باهات رفتار می کنن که نه می فهمه نه شعور داره ‌گیرهای بی خود والکی پنداشتن هیچ گونه ارتباطی با بیرون از خانواده از نظر معاشرت
البته مشکل اصلی من انتقاد شدید خانواده و خشونت کلامی خیلی زیادی طوری که خودم رو گم کردم و تحقیر زیاد توسط برادرم از روی قصد ایشون روانشناسی خونده که کاش نمی خوند و خیلی حرفه ای این کارو می کنه