loading...

بهترین مشاور

همه چی از اونجا شروع شد كه حس كردم دیگه بهم ارامش نمیده.. ديگه دلم نخواست ببينمش.. ديگه دلم براش تنگ نشد ،، ديگه وقتايي كه حالم بد بود منتظر نبودم فقط خودش زنگ بزنه...هميشه بهش ميگفتم ادم براي جفتمو

tina بازدید : 43 یکشنبه 09 دی 1397 نظرات (0)
همه چی از اونجا شروع شد كه
حس كردم دیگه بهم ارامش نمیده..
ديگه دلم نخواست ببينمش..
ديگه دلم براش تنگ نشد ،،
ديگه وقتايي كه حالم بد بود منتظر نبودم
فقط خودش زنگ بزنه...هميشه بهش ميگفتم ادم براي جفتمون زياده...
ولي من ميخوام كسي كه كنارمه تو باشي.
ميخوام تنها كسيكه بود و نبودش
توي زندگيم فرق داره تو باشي..
نميخوام براي بقيه بخندم و منتظر محبت
كسي جز تو باشم...
گفتم نذار نظرم عوض بشه و بيتفاوت بشم
نسبت به همه چيز...
سعي كردم وسط قهرو اشتيا، وسط نبودناش يا
كم بودناش يادش بندازم كه من از نبودنِ زيادِ
ادمهاي مهم زندگيم، بي هوا ميذارم ميرم....
كه اگر از يجايي به بعد گله نكردم يعني
ديگه همه چيز مثل قبل برام مهم نيست.
سعي كردم هرجوري هست بهش بگم كه بايد"باشه" ،،
كه نرسم به اونجايي كه اگر پيام داد انقدر
برام بي اهميت باشه كه روزها پيامش خونده نشده بمونه و اخر هم يادم بره كه پيامي ازش داشتم...
ولي هيچوقت نفهميد و باعث شد
همه چيز عوض بشه. ...
تا جايیكه ديگه دلم براش تنگ نميشه
و جز خودش ادماي ديگه اي هم هستن
كه بتونن ارومم كنن....
ولي من فقط ميخواستم خودش منو بلد باشه...
و دوای هر دردم فقط خودش باشه اما نخواست. ایرادم این ...

. ایرادم این بود که

" زيادی خودمو بهش ياداوري كردم".. ولی نشنيد ،

انقدر نشنيد كه الان ديگه دلم براش تنگ نميشه.

اون نمیدونست: حتی بهترین آدما هم، صبرشون اندازه ای داره....
 

موضوعات مشابه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3144
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 28
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 33
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,469
  • بازدید ماه : 1,469
  • بازدید سال : 40,269
  • بازدید کلی : 236,786