مرگامرگی، اسم مرضی است که از قرن هفتم هجری، توی آب تهران میخزید و جان مردمانش را میگرفت. ما میگوییمش وبا و قربان شهرمان بروم که هنوز بعد قرنها، هم وبا دارد هم آبش آلوده است، هم چه میدانم ما را چرا به کشتن میدهد از عشقش. حالا این که وبا جان همه مردم ایران را گرفت، ولی تهران را قتل عام کرد یک طرف، آن بیخبری مردم عهد بوق از همدیگر و نیامدن خبر کشتههای شهرهای دیگر، در سفرنامههای خارجیها یک طرف دیگر. یعنی چون تهران تهران بود، داستانش توی شعرها و قصهها بیشتر آمد و یادمان ماند که وبای شهر ری عزرائیل را هم فراری میداد و البته شاهان و درباریان و خانزادهها و بادمجان دور قاب چینهایی که وقتی آب معدنی نبود، آب گوارای چشمه مینوشیدند و به ریش مردم وبازده…، استغفراله.
پس حالا که بحث آب آلوده و وبا و گرمازدگی و کم آبی تهران هست و سالگرد مرگامرگی ترسناک ۱۲۶۱ ق تهران (۱۲۲۴ شمسی)، گفتیم وبا بازی کنیم، از بس که پوست کلفتیم، مثل پدرانمان که خدا میداند چطور از پس مرضالموت برآمدند و زنده ماندند.
۱- سال وبایی یکی از سالهای هولناکی بود که تا این اواخر، تاریخ زمان خود به حساب میآمد. که هر کسی در معرض تعرض آن قرار میگرفت، دچار بیماری شده و در کمتر از دو ساعت با…. تلف شده بود. مرگ و میر این سال به جایی میرسد که نعشها در کنار کوچه و بازار، چپ و راست، هیزموار دسته کرده را با گاری حمل میکنند و مردم با وجود خیراندیشی و ثوابخواهی…. باز از کفن و دفن آنها عاجز میمانند و سالی دیگر در زمان احمد شاه، بلدیه بابت کفن و دفن ]مرده یکی هفت قران[ دوازده هزار تومن به کنراتچی گورستان بدهکار میشود.
۲- شهری که کوچههایش به قول شهری و بقیه قدیمیها، آلوده به اجساد حیوانات است و خاک و کاه گل بامهایش به آبراههایش میریزد و آب حمام و آب انبارهایش سالی یک بار عوض میشود. شهری که خود مردهها را هم در آب میاندازند و تنها دوا و دارویی که به مریضهایش میدهند هندوانه و لیمو است و آب دعایی و نبردن اسم وبا جلوی بچههایی که دارند دسته دسته میمیرند. شهری که به قول قدیمیها صاحاب ندارد و شاه و دار و دستهاش از بابای مظفرالدین شاه گرفته تا نوه جانش احمد، همگی آب جوشانده و از ییلاق آمده نوش میکنند و بعد هم دسته جمعی فراری میشوند تا کنار مریضها و مردهها نباشند. شهری که لیموی یک من سه قرانش شده چارکی بیست تومان، دیگر چه اسمی بگیرد، بهتر از شهر وبایی و شهر سمی، که میگویند نسیمش مرگ میآورد در آن سالهای ترسناک.
۳- دیدم سحرگهی ملک الموت را که پای
بی کفش میگریخت ز دست وبای ری
۴- اصلا تهران همیشه کمآب بود، از زمان ناصر خسرو تا امروز و باد شهریارش، هم وبا میآورد و هم مرض موت و مردم را فراری میداد. میگویند باد شهریار که میوزید، توفانی از گرد و غبار میآورد و گرد و غبار و کثافت و بیماری که حتی آب قناتها را دست نخورده باقی نمیگذاشت. این وسط هوای شمیرانش خنکتر بود و آبش زلال و روان و این شمیران جای کیها بود، آب چشمههایش توی قوری کیها میریخت و نان سفیدش توی سفره کی میرفت؟ از ما بهتران که نبودند، که هم طولوزان حکیم فرانسوی به دادشان میرسید، هم آب شربت سکنجبینشان با ظرف در بسته میرسید، خب لابد از ما بهتران بودند دیگر شازده قَشَمشَم با سم و بال و شاخ جنی.
۵- ۱۰ شعبان ۱۳۲۶ قمری، (۱۲۳۲شمسی)خاطرات ریشار خان سفیر فرانسه در تهران
۲۴ ژوئیه که من به شهر آمده بودم، شاه به واسطه وبایی که بروز نموده از نیاوران کوچ نموده توی کوهها رفت… ۳۱ ژوئیه، امروز در کوچهای که منزل دارم یکصد و بیست نعش وبایی شمردم که به قبرستان میبردند….
۶- میگویند اصلا وبا از هند به ایران آمد، وقتی هندیهای وبا زده در ۱۲۳۲ قمری (یا ۱۱۹۶ شمسی)، مردهها را توی دریا ریختند و دعا کردند مرض از سرشان دست بردارد، بعد هم مرض به آبهای ایران رسید و درست ۱۹۳ سال پیش شروع کرد جان مردم بوشهر و شیراز را گرفتن، بعد هم چون مردم سوزاندن جسد و لباس مرده را بلد نبودند و باز آب آلوده میخوردند و کسی هم نبود نجاتشان بدهد، مریضی به تهران و بعد گیلان و مازندران رسید و انگار ماند و هر سال عدهای را در فصل گرما کشت. تاریخ میگوید در شعبان ۱۲۶۹ قمری، روزی ۱۳۰ نفر در تهران تلف میشد و کسی هم چارهای نمیکرد، این وسط فقط اسم یک نفر هست که دل آدم را خوش میکند؛ امیر کبیر که در دوره صدارت کوتاهش یک کار خیر دیگر هم کرد، جزوه قواعد معالجه وبا منتشر کرد و عدهای را نجات داد، وگرنه به قول امین الضرب تاجر مشهور عهد ناصری، این تلفات همه از ناخوشی وبا نبود، بلکه مردم ایران ناخوش و آماده بودند که چنین زیاده از اندازه مردند.
۷- در سال۱۸۵۶ (یا ۱۲۳۵ شمسی) بیمارى وباى سختى در ایران و تهران بروز کرد و هر کس دو پا داشت و مىتوانست فرار نماید، براى حفظ جان خود از پایتخت فرار نمود.
مردم چنان مىمردند که گویى برگ از درخت مىریزد و با این که در تهران آمارى براى تعیین شمار بیماران وجود ندارد، معذالک من تصور مىنمایم که بیش از یک سوم سکنه تهران بر اثر وبا مردند.
۸- اما جزوه معالجه چی بود، مسافرى که علامت درددل یا ناخوشى معده و امعاء مثل اسهال و تهبج و باره زبان و فرورفتگى چشم در آنها مشاهده مىشود، باید چند روز ایشان را نگهدارى نمایند تا معالجه نموده، مرضشان را قلع و قمع نمایند. بعد هم لباسهای مرده را بسوزانید، قرنطینه کنید، آب جوشیده بخورید، میوه جوشیده بخورید و… جزوه را دست کدخدایان، روحانیون و بزرگان محلات و شهرها دادند، اما مردمی که حالا قحطی هم میدیدند، از خیر گوشت خر و گربه هم نمیگذشتند، چه برسد به میوه نشسته. میگویند در قحطی تبریز مردم کلاغ خوردند و در شیراز شتر از زیر پای صاحبش کشیدند و هزار تکه کردند. بعد هم مردند البته، در تهران هم هجوم بردند به شمیرانات به هوای خنکی هوا و از شدت شلوغی و ازدحام زیر دست و پا له شدند یا به قول اعتمادالسلطنه، وزیر سال وبایی زمان ناصری روزی ۱۶۰۰ نفرشان تلف شدند، از گرسنگی و درد و البته شاهشان هم در روز بیست و چهارم ]۱۳۱۰ شعبان[ با مختصری از حرم به سمت شهرستانک تشریف بردند…
اصلا به گفته همین وزیر در تهران انگار پارچه سفیدی روی قبرستان کشیده بودند، از ازدحام کفنها تا این که طبیبان اروپایی سر خود به داد مردم رسیدند، آن هم با دوا و درمان سرپایی و زورکی چون به قول طولوزان طبیب فرانسوی دربار، یا قبلتر از آن دوگوبینوی سیاح، مردم ما فکر میکردند بلا را خدا فرستاده و حقشان هم هست.
۹- در همان روزهاى اول که بیمارى بروز مىکرد، از طرف سفارت فرانسه براى جلوگیرى از توسعه بیمارى اقداماتى شد. منجمله ما به دربار تاکید کردیم که به وسایل مقتضى به مردم بفهمانند که به هیچ وجه آب خام ننوشند و همواره آب را پس از این که ۱۵-۱۰ دقیقه جوشید میل نمایند، ولى هیچ کس به این حرف گوش نمىداد و مردم مثل همیشه آبهاى جوى را مىنوشیدند. ما به وسیله جارچىهاى دربار به مردم گوشزد کرده بودیم که البسه اموات را بسوزانند و تا آنجا که ممکن است آبهاى مشروب را نیالایند و در چاهها مرتبا آهک بریزند. ولى مردم به اقدامات بهداشتى ما توجه نداشتند و مىگفتند که مرض از طرف خدا مىآید، اگر خدا خواست ما خواهیم مرد، وگرنه زنده خواهیم ماند. دیگر از یادآورىهایى که ما کردیم، این بود که مردم مطلقا سبزى خام نخورند و از خوردن میوه تا آنجا که ممکن است خوددارى نمایند و در صورتى که میل به خوردن میوه دارند، آن را با شکر بجوشانند، لیکن این حرفها در گوش کسى اثر نمى کرد.
به زودى چند تن از اطرافیان ما از بیمارى وبا مردند و من که وضع را چنین دیدم، براى فرار از این مرض تهران را ترک کردم.
(باز هم کنت دو گوبینو فرانسوی ۱۵۴ سال پیش)
۱۰- پزشکان گفتهاند وبا تباهی باشد که عارض جوهر هوا گردد و آن یا به واسطه عوارض آسمانی است و یا بر اثر حوادث زمینی مانند آبی که کیفیت آن دگرگون شده و یا وجود مردار و امثال آن و… در این صورت اینکه گویند هوای بسیط متعفن نشود بی اصل است. برخی گفتهاند و با طاعون است، مرضی است عمومی و مسری که حیوانات و آدمیان بدان گرفتار میشوند و خداوند وبا را برای تنبیه قوم اسرائیل میفرستاد.
۱۱- وقتی امیرکبیر قانون گراختین یا قرنطنیه زایرین عراق و عربستان را وضع میکرد و آبلهکوبی را باب میکرد، خبر نداشت که به زودی سرش را زیر آب میکنند و میرزا آقا خان نوری میآید که حوصله گراختین بازی ندارد و اعتمادالسلطنه، نوه قاتلش هم در دفتر خاطراتش مینویسد که در وبای ۱۳۱۰ قمری؛ سلطان عثمانی از جیب خود ۱۵۰ هزار لیره خرج قرانتین حدود خود نمود که رعیتش را سالم بدارد. این نوع حفظ جان رعیت را میکنند.
۱۲- ۱۳۲۶ قمری
شاهزاده فرار کرده وزرا و اعیان هم به دنبالش، مردم را سرگردان بر جاى گذاردند. گاه دیده مىشد چند نفرى به خیال این که با عنصرى دیوانه و متجاوز روبهرو شدهاند، در کوچهها مىدویدند و فریاد برمىآوردند، این ناخوشى پدر سوخته کجاست؟ جرئت دارد بیاید جلو تا حسابش را برسیم و گاه از سحر تا شام با دسته توپچیان به کوه مىروند تا با غرش توپ و صداى شیپور، همراه فریاد هزاران نفر، وبا را از خود برانند و این حالت دهشت نفرتبارى بر آن مىافزود.
۱۳- وبا چه وبای ناصری بود که شاه از ترسش نذر آش ییلاقی کرد و به قول طولوزان فرانسوی، پدر همه را درآورد، چه مظفری بود که میگویند از باد سام، یا باد سمی تهران نشئت گرفت، چه وبای احمد شاهی و قحطی بعد از جنگ جهانیاش…. فرقی نداشت، همه این وباها عین هم جان مردمان بگرفتند و بخوردند، اما نمیدانم چطور و چرا تهران همان جوری که بود، ماند با خاطراتش و باد آلوده و آب سیاهش که میگویند به خوشمزگی این آب در هفت بلاد آب خوردنی پیدا نمیشود، همین هم هست که ما هی میخوریم و هی میمیریم.